- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
غزل مناجاتی با خداوند
ای خدا امشب گریبان دلم را چــاک کن چشم خشکم را ز اشک خجلتم نمناک کن باز از زنگار عصیان تیره شد دلهای ما ازغبـار معصیت دامان ما را پــاک کن تــا به معــراج نیــایش این بــراق آه را شب همه شب میهمان خـانۀ افــلاک کن ما ز پا افتادگان را دستگیری کن، سپس در ره آزادگــی و بنــدگی چــالاک کــن لذت حــال دعــا را در مــذاق مـا بریــز نالــۀ ما را ســر ســجــاده آتـشنــاک کن تا که فــردا حاصل امروز را پیـدا کنیم با تولای علــی ما را به زیــر خـاک کن گلشن جان «وفائی» پر گل است از یاد تو این گلستــان وفا را خالی از خاشاک کن
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
اگــر رو سیــاهــم اگــر رو سفـیــدم تو هستــی پنــاهــم تو هستــی امیدم هـمــه از گنــه شــرمــســارنــد امــا من از کثــرت تـوبه خجــلت کشیـدم تو آغــوش خــود را برویم گــشودی ولی من به دنبــال شیــطــان دویــدم تواز من به جز جرم و عصیان ندیدی من ازتو به جز عفو و رحمت ندیدیم تو نــزدیک بــودی و من دور از تـو تو پیــوند کــردی من از تو بــریــدم نه رنگی به رویم نه عطری به بویم همــه گـرد گــل بودم و خــار چــیــدم تو بیدار و من خفته در خواب غفلت تــو هــشــدار دادی و مـن آرمــیــدم تو از مهــر نــاز مــرا می کــشیـدی من از جهــل قهر تو را می خــریـدم بیــا بر گـنـاهــم بکش خط غــفــران کــرم کــن که بر آخــر خط رسیــدم تو بـر عیب ها پــرده پوشی؛ دریغــا که من پــرده خــویــشتــن را دریــدم الهــی الهــی به «میثــم» نــگــاهــی به روی سیــاهــم بــه روی ســفیــدم
: امتیاز
|
زمزمه ای مناجات با خدا
من آمـدم ای بـا وفـا الهی بار دگر خواندی مرا الهی یا ذالکـرم لبـیـک یا الهی اغـفــر لنا ذنـوبـنــا الهی اغفر لنا ذنوبنا الهی من در وفای تو وفا نکردم حتی سر سفره حیا نکردم تو خواندی و من اعتنا نکردم افتاده ام از معصیت به چاهی اغفر لنا ذنوبنا الهی در من چه دیدی، زشتیم ندیدی با این همه پستی مرا خریدی ناز من آلوده را کشیدی بنگر مرا در فرط بی پناهی اغفر لنا ذنوبنا الهی طوری تو با این بنده تا نمودی گویا که تو از من حیا نمودی خوابیدم و جایم دعا نمودی خواهم ز درگاه تو اشک و آهی اغفر لنا ذنوبنا الهی در شام غم، مهتاب من نیامد خورشید عالم تاب من نیامد آقا شبی در خواب من نیامد مولا کجا و عبد رو سیاهی اغفر لنا ذنوبنا الهی آیین و ذکر دعو تت حسین است موج محیط رحمتت حسین است مجرای لطف و نعمتت حسین است بر کشته ی گودال قتلگاهی اغفرلنا ذنوبنا الهی
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
نامه سيـاه را به حــرم ره نمي دهـند اهــل گنــاه را به حــرم ره نمي دهند گمراهي است حاصل عمر گذشته ام گم كرده راه را به حرم ره نمي دهند در پشت در نشسته ام و بــاورم شده هر بي پنــاه را به حرم ره نمي دهند ديگر چه جاي تيره دل خسته اي چو من وقتي كه ماه را به حرم ره نمي دهند تكيه به اهل بيت كن اينجا وغم مخور بي تكيه گاه را به حرم ره نمي دهند اين باب را كليد ز اشك سحــر بســاز بي سوز و آه را به حرم ره نمي دهند آن نور فاطمي سحري جلوه كرد وگفت هـر روسياه را به حرم ره نمي دهند
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
در گناه است که آدم کـمرش می شکند باغ ســرسبــز تـمـام ثـمـرش می شکـند آن کبوتر که شود صید شیـاطین بخـدا آخـرش با کـمک نفـس پـرش می شکند دل آلوده نـدانـسـته که در وقت گـــنـاه ثمرش، بال وپرش، برگ وبرش می شکند سنگ شیطان که به دل خورد خدا میداند بی سپر باشد اگر!سخت سرش می شکند هرکسی روزه گرفت و به خدا فکر نکرد حـتـم دارم که قـیامت سپرش می شکند چه دراین ماه وچه درشام وسحرهای دگر وای بر آنکه دعـای سحـرش می شکـند دل من سوخت ازآن خانه که با ضرب لگد وسط شعـلـۀ سـرسخـت درش می شکند بی حیا پیـش پـسر زد به رخ مــادر او گـفت : اینطور غرور پسرش می شکند
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
از دین به جای حلم، تفــاخر گــرفته ام اوصافی از قبــیل تحــجــر گــرفتــه ام در منجلاب کبر و حسد گیــر کـرده ام حس می کنم که بــوی تنفــر گـرفته ام درد بدی است، حال مناجات وسجده نیست بیــمــاری شدید تــکــبــر گــرفـتــه ام ای ابر دیده ، محض رضای خـدا ببار در بین شعله های هوس گــر گرفته ام شرط سعادت ابـدی حب فــاطمه است این درس را من از ادب حر گرفته ام
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
دیدی ای دل آخر عمری چه شیطانی شدی درمیان نفس خود ماندی و زندانی شدی بی دعـا و بی سحرها و منـاجات و دعـا بی خیـال رفـتن شبـهـای طـولانی شدی این خداوند کریم است و رحیم است وغفور که تو با وضع بدت دعوت به مهمانی شدی از خدا غافـل شدی آرامشت بر باد رفت رفت و حالا مبتلا بر این پریشانی شدی در قیامت از خجالت چه جوابی می دهی گر بگوید بـاعث ننگ مسلـمانـی شـدی بگـذار آخر این شعر کمی روضه شـود ای حسینی که غریبانه تو قربانی شدی قـاریان در همه جا محـتـرمـند آقـا جـان به روی نـیـزه چرا قـاری قـرآنی شدی
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
اگر چه در به در کوچــۀ خطا شده ام شکسته بال ترین بنده ی خــدا شده ام ولی نشسته به چشم تـــرم ندامت هــا و نیمه راه ترین یار توبــه ها شده ام گنـــاه من نفسم را به سینه چسبــانـده بعید نیست تحبس الـــدعـــــا شــــده ام شکسته پشت من از بارمعصیت هایم زخویش خسته ام از خوب ها جدا شده ام به آستـــــان کـــــریـمت پــنــاه آوردم ز بس گناه نمودم چه بی حیــا شده ام مرا به خاطر اشک حسین خود بپـذیر مرا که نــذر غــم شاه کــربلا شده ام چه باک ازشب قبر ونکیر ومنکـرهـا چـرا که گریه کن عشق سر جدا شده ام کفن بدرد من بی نوا نخواهـد خــورد منی که خون جگـر داغ بوریا شده ام همیشه راه مرا کــربلا رمق زده انـد اگر چه در به در کـوچۀ خطا شده ام
: امتیاز
|
غزل مناجاتی
بگذاریــد بر احــوال خودم گــریه کنــم بر سیـه کـاری اعـمـال خودم گریه کنم فعل و قولم همه بی مورد و مردود بود جـای آنست بر افـعـال خودم گـریه کنم تا شـبی پنجــره رحـمـت حـق بـاز شود هــر سحر بر بدی حال خودم گریه کنم ذره ای خـوب و بـد ای وای عـقوبت دارد به " فمن یعمل مثـقال " خودم گریه کنم نیست تـقــصیـر کسی آیــنه ام تـار شـده جلوه گر نیست بر اهمال خودم گریه کنم راه دل گـم شد و پـیدا نشد آن گـمـشده ام ره دهیدم که به اضلال خودم گریه کنم من پـرسـتـوی حـرم بودم و دور افـتادم تا به بشکسته پر و بال خودم گریه کنم کاروان رفت به پا بـوسی حق، بگـذارید من که جا مـانـدۀ امـیال خودم گریه کنم قـرعـه افـتاد که من از شهـدا جـا مانـدم سخت بر این دل بد فال خودم گریه کنم نشدم مـعـتکــف خـیـمه نــورانــی یــار بـر سـیه بخـتـی اقـبـال خـودم گریه کنم مــددی تـا بـه غــریـبــی نـگــارم نـالــم هـمتی تا که بر احـوال خودم گریه کنم
: امتیاز
|
مناجات با خداوند
بیا که عبد مطـیع خدا شدن خـوب است شبی به خاطر او سر به را شدن خوب است تمام حرف همین است که ما گنه نکنیم ز آن چه نفس بخواهد جدا شدن خوب است شده به یک سحری صاف کن دل خود را به آیه های خدا با صفا شدن خـوب است به دل حقیقت محبــوب را تو پیــدا کـن ز عشق های مجازی رها شدن خوب است چرا به پیش خلائق تو خم کنی سر خود؟ شبی مقابل دلــدار تا شدن خـوب است صدای اهل قبوراست می رسد بر گوش که : آی بنده رفیق دعا شدن خوب است از این دو دیده به غیر از گنه نشد حاصل ببند چشم، که اهل بکا شدن خوب است ببین که قافله ی عمر می رود از پـیش مرو به خواب که دور از خطا شدن خوب است مگر که بخت کند رو ، طبیب را بیـنی به درد بندگی اش مبتلا شدن خوب است در این لیالی رحمت اگــر خــدا خواهد مسافر حــرم کــربلا شـدن خـوب است
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
غیر از تو ای خدا به کسی رو نمی زنم جز در مقــام قـرب تو زانـو نمی زنم با کشتــی شکستــه ز امــواج معصیت جز در کرانـه های تو پهلــو نمی زنم بعضی مواقع از سر تکــرار معصیت با غــافــلــیــن درگـه تو مـو نمی زنم با این که روسیــاه ترین خلـق عــالمـم چنگی به غیر نغمۀ «ارجو» نمی زنم خواهی مرا بری به جهنّم بـبر ولی ... این را بدان که بانگ هـیاهو نمی زنم این بـار اگر ردم نکـنی قــول می دهـم سـنگی دگـر به روی تـرازو نمی زنم تـنهــا امیـد من پــســر فــاطــمـه بُــوَد بیهوده دل به این سو و آن سو نمی زنم امـشب دلــم کــبــوتــر بـام رضـا شده پَـر جز هــوای ضامـن آهـو نمی زنم زهـر جـفـا توان پــرش را گرفته بـود مانـند مـادرش کمـرش را گرفته بـود
: امتیاز
|
مناجات با خداوند
سرخوشم از باده ای که یار دستم میدهد جام اشکی که سحر دلدار دستم میدهد همرهان بار سفربستند ومن جا مانده ام گفتم آخــر روسیاهی کـار دستم میدهد وای از نفسم که درراه خطا خوارم نمود او بهــانه از ســر اجبــار دستم میدهد آنقــدر توجیه شیـطانـی بچیند روی هم تا گنه را از سر اصـرار دستم میدهد معصیت کردن برایم عادتی گشته چرا؟ این بلا را نفس با تکرار دستم میدهد من گنه کارم ولی آخر به عشق فاطمه برگ سبزی حضرت غفار دستم میدهد ناز ساقی را به خون دل کشم تا لحظه ای که سبـویی لحـظـۀ دیـدار دستم میدهد زیر دین کس نبــاشم تا دم جــان دادنم جام کــوثــر حیدر کـرار دستــم میدهد بوسه دارد دست آن ساقی که از روز ازل بــاده را بی مـنّـت و آزار دستم میـدهد در ازای هر علی گفتن به زهرایش قسم جامی ازکوثر صدو ده بار دستم میدهد دانم آخر حق زباب القبلۀ کرب و بـلا برگ تضمین امان از نار دستم میدهد
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
وقتی سحر به عشق تو بـیدار می شوم حس می کنم که محرم اسرار می شوم تنها تویی گــره زدلــم بــاز می کــنـی من هـم به این دلـیـل گرفتـار مـی شوم قربان دست لطف تو ای مهربان خـدا لطفی نکن ببین چقدر خـار می شوم با این امیــد که تو دوایــی به من دهی روزی هـزار مرتبه بیمــار می شوم در این هوای گرم که لب خشک میشود از ذکر یاحسین چه سـرشار می شوم هرشب به این امید که آقا نشسته است از خـادمـان سفــره افـطــار می شـوم گویند تــوبــه جـرم مرا پــاک می کند این را سحر به گریه خبر دارمی شوم من را اگر به روضه نیارد هوای دوست یک عمر اسیر درهم و دینار می شوم وقتی گره به کـار من افــتـاد و وانشد آنجا دخــیـل دست عــلمــدار می شوم امشب گواه باش که هـمراه اشک و آه محزون روضــۀ در و دیوار می شوم وقتی مدینه می رود ای دل،چو مادرم مجروح زخــم تیزی مسمار می شوم
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
یــا عَظیــمَ المَن! گـنــاه آورده ام غــافـرُ التــَوب! اشتباه آورده ام لا تُــؤدِّبنی، خــودم شــرمنده ام تــازه قــلــبم را به راه آورده ام عُــدّتــی فـی کُربَتی! دلخستــه ام مــن جـــوانــیِ تــــبــاه آورده ام صاحِبــی فی شِدّتی! من را مران رو بــه ســوی بــارالـه آورده ام أینَ عَفـوُک؟ أینَ سِترُک؟ یا غفور نـــامه ای غــرق گـنــاه آورده ام قاضیُ الحاجات، خَیرُ الحـاکمین! رو بـه ربِ داد خـــواه آورده ام یا أنیسَ الــذّاکرین و یا بَصــیر! اشک تـوبــه از نــگــاه آورده ام یا حَـلیم و یا کَــریــم و یا جَمیل! خــلــوتـی، تار و سیــاه آورده ام هــارِبٌ مِنــکَ إلَیــکَ، یا الـه! من به ســوی تو پــنــاه آورده ام یا غیــاثَ المُستغـیثین! ربّنــا! یک زبــان عــذر خـواه آورده ام لا تُــخَـیِّـبـنی،أنا العَــبدُ الحُسیـن گــریــه بر این پـادشــاه آورده ام
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
هرکه سوز جـگرواشک روانش دادنـد بر ســر کــوی مناجات مکــانش دادند آنکه گردید نظــرکرده صاحب نظران جلوه حضرت مـعـشــوق نـشانش دادند دیده ای راکه مطهر شده با اشک سحر جــام وصلی ز سبـوی رمضانش دادند آن دلی راکه عیارش به دعا خالص شد نیــمه شب وقت منــاجات زبانش دادند زیرو رو می کند آدم، نفـس آن واعظ که ز انـفــاس عــلی فــن بیـانـش دادند بنده ای که شده تسلیـم به تـقــدیر خـدا هرچــه دادنــد به ابــرار همانش دادند باغ آن سینه که شد زنده به باریدن اشک سبــزی عشق به اوقــات خزانش دادند نوکری را که ملقب شده بر نام حسین ظل رحمـانیت عــرش مکـانــش دادنـد هرکه خودرا برساند حرم کرب و بلا مستـقـیــما ز خـدا بــرگ امــانش دادند آن گلــویی که دم روضه زیـنـب دارد اثــری خــاص به لحــن سخنانش دادند
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
کو یک نفر که یاد دل خستگـان کنـد؟ یا لا اقــل حــکــایت ما را بیـان کند من زیر بـار معصیـتم ضعف کرده ام دستی کجــاست تا مدد نـاتـــوان کند تب کـردم از مرور گـناهان کوچـکـم کو آتشی که خجلت ما را نـهان کند؟ ما بی سلیقه ایم، تو حـاجات ما بخواه ورنه گـدا مــطالبه ی آب و نـان کند آتش میاورید که اشکـم مـرا بسوخت کار شــرار نـار تو، آب روان کنـد ما را مران ز خویش چرا که زمانه راند حاشا که دوست کار زمین و زمان کند شبهــا مرا برای خودت انتـخاب کن فرصت مده که دیگری ام امتحان کند
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
ای آنکه در فضای دعـا می خری مرا تا اوج وصل حضرت خود می بری مرا مثـل همیشه با نظـر رحـمتـت بـبخـش حـال دعــا و زمــزمـه ی بهـتـری مرا حال قـنوت و حال بکــا حـال بنـدگی کن مرحمت ز عاطـفه ای کـوثری مرا آئـیـنــه جـمـال خـودت را نـشــان بـده من اظهر الجـمـیـل، نما حـیــدری مرا لطف شماست خوانده مرا ورنه ای کریم شایسته نیست این سمت نوکــری مـرا هر گـاه حــال تـوبه مـرا دست می دهد گــویـم که هـست این گــنـه آخری مرا ای کاش پای لـنگ مرا سنگ می زدی تا می زدود رنــگ خـطـا یـاوری مـرا تـنـبـیه می کنی بکـن امـا خـودت بـزن مـسـپـار ای خـدا به کـس دیگـری مـرا با یک اشاره قـلب حـسیـنی به من بده زهـرا کـند ز لطف مگر مــادری مرا شش گوشه حـسین دلم را ربـوده است یعـنی دوبـاره کـرده عـلی اکبـری مرا
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
حــال و احــوال گـرفتـار تماشــا دارد گــریــه ی عبد گنـه کـار تـماشا دارد آمدم گــریه کنـم تا که نگــاهی بکــنی چون ستــاره به شـب تـار تماشا دارد هر چه شد بین من و تـو ز همه پوشاندی آبــروداری ســتّــار تـــمـــاشـــا دارد بارها زیـر همه قـول وقـرارم زده ام دست گـیــری تو هر بــار تماشا دارد مهربـانی بـه گنـه کار بُود عــادت تـو کــرم ســفــره غــفـــّار تـمـاشــا دارد ماه، ماه رجب و سفره به نام علی است لحـظــه ی جلوه، رخ یـار تماشا دارد عاشق نیمه شب صحن و سرای نجفم حــرم حــیــدر کـــرّار تــمـاشــا دارد همۀ آرزویم یک سحرکرب و بلاست شب جـمـعــه حـرم یــار تـمـاشا دارد مادری دست به پهلو پسری پـاره گلو گریــه ها لحـظـه ی دیـدار تماشا دارد روضۀ قحطی آب و لب عطشان حسین گـوشه ی صحن علمدار تــمـاشـا دارد خاک ری را به بـهای سر آقــا دادند زین جهت گریه ی بسیار تمـاشا دارد کـاش امسال شـود سال ظهـور حضرت پـرچــم خــیــمــه ی دلـدار تماشا دارد
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
در پیـشگــاه قــدسی تو ای خــدای من می دانــم اینکه رنــگ ندارد حنــای من ازبس که توبه کردم و توبه شکسته ام چنگی به دل نمی زند این تـوبه های من یا رب ببین که از سر تکـرار معصیت دیگــر شکـسـته قبح معــاصی برای من گر تو مرا رها کنی از دست می روم بی لطف تو شود دل دوزخ، ســرای من ای مالکی که فضل بریّه از آن توست دستـی بکش به روی ســر بی نوای من سوگند می خــورم به مــقام ربــوبیـت جـــز آســتــان تــو نـبــوَد الـتــجــای من آن فــطــرسم که در پی قـنـداقـه آمـدم یعنـی شـکـسـتـه بـال و پــر ربّـنــای من امشب بیا به خـاطـر اربــاب بی کـفـن منّت گــذار و درگـذر از این خـطای من جان حسین ... روزی ما را رقم بزن امضـا نـمــای تـذکــره ی کــربــلای من
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
ما را به حق ساقی کــوثـر قـبول کـن با ناله های هر شب حیــدر قبـول کن ما بچه های مــادر پهلــو شکسـته ایم ما را به حق پهلوی مــادر قبــول کن ما غیر گریه، تحفه بـرایت نـداشتیـم این قطره را تو چند برابر قـبـول کن تاج غلامی تو به شــاهی نمی دهیــم ما را همیشه رعیت و نوکر قبـول کن خسته شدم ز توبه شکستن دگر بس است حـالا که رو زدم به تو دیگرقـبـول کن از بار معصیت کمــرم درد می کند یعنی منم شکسته و مضطـر قبـول کن تا حک شود ز یار به این تن نشانه ای ما را شکسته سینه و بی سر قـبول کن
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
گرچه من پشت درم، راه ندی حق داری گرچه من دربدرم، راه ندی حـق داری بسكه من اين در و آن در زده ام حالا كه خـورده اينجا گذرم، راه ندی حـق داری همه جا پـرسه زدم غـيـر در خانـۀ تـو حــال بشكسته پرم، راه ندی حـق داری از رفيقان شهيـدم به خــدا جـامــانــدم حال كه يك نـفــرم، راه ندی حـق داری گرچه بر سفره تو شاه و گـدا مهمانند بسكه من خيره سرم، راه ندی حق داری بس كه توشاهد عصيان مني امشب كه من گــداي سحــرم، راه نـدی حـق داری به اميدم كه كسي بــاز شـفـاعت بكند طفل شش ماهه مگــر باز وسـاطت بكـند
: امتیاز
|